×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دل نوشته های زندگی ما

انشای زندگی

باور

باور

آیا تا به حال به این موضوع اندیشده اید که چند بار طعم آدامس نا امیدی را چشیده اید ؟ 

خواهی نخواهی حتی در بهترین روزها و سال هایی از دوره زندگی خود در زمانی می بینید احساس ناامیدی و یاس شدیدی بر شما غلبه می کند با وجود اینکه در زندگی خود هیچ کم کسری را احساس نمی کنید باز با این حال احساس  تلخ در شما رفیع می گردد؟ پس به این نکته توجه داشته باشید ناامیدی پایان راه نیست، اما امید موضوعی است ،که برای پیمایش مسیر های زندگی به آن احتیاج است.باور داشته باشید که اگر شما دردی را احساس نکنید قدر سلامتی تان را نخواهید فهمید ،اگر ناامیدی در زندگی پیش نیاید درک کردن احساس خوشبختی در شما معنی خود را از دست می دهد .

 زندگی شما هم می تواند خوب و عالی باشد و با تمام وجودتان احساس خوشبختی کنید ، و هم می تواند بد باشد و با تمای وجودتان احساس یاس و نامیدی و بدشانس وبدختی و بد اقبالی کنید .این دو نوع  مورد فقط زمانی رخ می دهد که شما دیدتان و عینکی که به چشم زده اید را چگونه انتخاب کرده باشید .

هستند کسانی که با داشتن خیلی مشکلات و دردسرها باز هم احساس خوب و خوشایندی در مورد زندگی و آینده خود دارند و با تمامی تواصیر و نمود هایی که زندگی از خود نشان می دهد باز عشق و علاقه زیادی برای داشته هایشان دارند ،در دفتر زندگی خود خاطراتی را که خودشان دوست دارند را می نویسند از چیزهایی که موجب خوشحال شدنشان و حتی دلگیر شدنشان می شود از همه و همه . . .

 

این چنین آدم ها چشم دلشان روشن است (دلشان دریاست و نظرشان کیمیا ) و همه این ها تمامی بر می گردد به اعتقاد به خدای خودشان،آنها خدای خود را از صمیم قلب دوست دارند و به یقین : خدای خود را در تمامی لحظه لحظه زندگی خود حاضر و شاهد دیده اند ،و چون خدای خود را دوست دارند مطمن هستند که خدا نیز آنها را دوست دارد و در هر کار و شروعی همه را در رضای خدای خود انجام داده و پیروزند حتی اگر به مشکل ودردی مبتلا شوند همه را از خدا می بینند پس نه ناراحت می شوند ونه ناشکر وفقط صبر و تحمل پیشه کرده و عشق و علایق خود را نسبت به خدا و آدم های خدا از دست نمی دهند

در دل آنها از کینه و انتقام و بد خویی خبری نیست ،پاسخ کارها و رفتار بد را بد پاسخ نمی دهند هیچ کس را بد نمی دانند محبت خود را به همه در یک اندازه و یکسان خرج می کنند خوشبختی را فقط و فقط در آرامش روح خود جستجو می کنند.

آنها یادشان نمی رود که می توانند خوب،بد، خاعن و یا وفادار، فرشته خو ، و یا شیطان صفت باشند ، آنها این موضوع را می دانند که می توانند کسی را دوست یا از او متنفر باشند . چرا که این ها تمام صفات انسانی است .و انسان را که خدا آفریده نمی تواند چیزی باشد که دیگران می خواهند بلکه چیزی باشند که خود انسان در سرشت ذاتی ساخته شده است.

لیاقت انسان ها کیفیت زندگی آنها را تعیین می کند نه آرزوهایشان و متعهد نیستند که چیزی باشند که دیگران می خواهند و آنها نمی توانند راه ها و چیزهایی را انتخاب کنند که دیگران انتخاب می کنند آدم های خوب چیزها و خصوصیاتی را دوست دارند که هستند ، اینان هر لحظه مالک احساس خوشایند خوبی ها هستند . گذشت عنصر و کیمیایی است که باعث شده  نیروی ماورایی خداوند در دل آنها باشد .

چاره ای جز پشیمانی نیست

یک شبی گروهی از مردم یک روستا در حال عبور از راه کوهستانی بودند ، ناگهان صدایی از آسمان به گوش افراد این گروه رسید .

آنها از حرکت باز ایستادند تا با دقت بیشتری به این ندا گوش فرا دهند ،پس از چند دقیقه باز همان صدا در فضا پخش شد .یکی می گفت : هر کدام از شما اگر از سنگ های زیر پایش را بردارد پشیمان خواهد شد. و هر کدام از شما برندارد باز هم پشیمان خواهد شد .

 

گروه بشدت سر درگم شده بودند و نمی دانستند چه کنند ، بعد از مدتی کوتاه تصمیم گرفتند تا گروه دودسته تقسیم شوند عده ای سنگ با خود بردارند و عده ای دیگر برندارند و دست خالی به روستا برگردند.و این گونه شد و گروه به راه خود ادامه دادند .سحر گاه هنگامی که گروه اولی که با خود سنگ برداشته بودند  به روستا رسیدند دیدند تمامی آن سنگ ها به الماس تبدیل شده اند . اعضای گروه دوم که برق الماس ها را در زیر نور آفتاب دیدند و به شدت از اینکه سنگ ها را با خود برنداشته و نیاوردند ابرازز پشیمانی نمودند. در این میان گروه اول نیز از این که چرا بیشتر از این از سنگ ها را با خود نیاورده اند پشیمان شده بودند. هر دو گروه در گوشه ای افتادند وابراز پشیمانی کردند. و آن ندای غریب کاملا تعبیر شد این موضوع در مورد آخر کار و عاقبت ما انسان ها نیز رخ خواهد داد .

مردم این کره خاکی نیز در روزی که می بینند که دیگران چگونه در درجات رفیع بهشت حضور دارند بشدت پشیمان می شوند و کسانی که به جایگاهی در درگاه خداوند رسیده اند حسرت می خورند که چرا بیشتر تلاش نکرده اند تا به مرتبه ای  بالاتر برسند.

این داستان مثال خوبی بود برای تمامی مسایل زندگی تان  تا ارزش و بهایتان را از فرصت های بوجود آمده در موقعی که وقتش را دارید نهایت استفاده را بکنید وبدانید در زندگی خود هیچ چیز بدون پاداش و جزا نمی ماند .و هر کاری که انجام دهید به مانند آن عملی که از شما سر زده درآینده بر زندگی شما رخ داده و شما را نیز به همان اندازه تحت تاثیر قرار خواهد  .

پس همواره در زندگی کنونی خود دوست داشتن و کمک به اطرافیان را از یاد نبرید و بدی کسی را با بدی جواب ندهید از اشتباه دیگران چشم پوشی کنید و محبت خود را ارزانی دوستان و اطرافیان خود کنید . حتی اگر همسرتان همانی نبود که دررویاهایتان  پیش خود تصور می کردید به این موضوع بی اندیشید که شما تا چه میزان عیب در خودتان هست آیا او هم چنین فکر را در مود شما دارد و چگونه با گذشت و مهربانی در کنارتان احساس خوشبختی و شادی می کند .

در زندگی مشترک افکار و سلیقه ها همان چیزی نیست که فقط  در ذهنیت شما می گذرد دیگران بویژه همسر شما نیز در برنامه ریزی و ایفای آن نقشی اساسی دارند و تا آنان نباشند موجودیت شما به عنوان همسر نمونه رنگی بویی و نشانه ای نخواهد داشت.

تا فرصت هست از تمام  لحظه لحظه دقایق عمرتان برای خوب بودن و خوب دیدن اطرافتان بهره بجویید.

خوشبختی و سعادتمند بودن آن چیزی نیست که شما صبح تا شب بدنبالش هستید و حسرتش را می خورید. بلکه باور احساس قشنگ خوشبختی و شادی در همان لحظه ای است که کنار همسر و فرزندان خود حتی با خوردن یک استکان چای و دیدن لبخند و خوشحالی در چهره معصوم فرزندتان است، لحظه ای که سر سفره می نشینید تا غذای مورد علاقه خود را نوش جان کنید بینید که همسرتان بخاطر شما و بابت غذای مورد علاقیتان چندین ساعت از وقت خود را در آشپزخانه سپری کرده در حالی که سرو کردن و خوردن این غذا چند دقیقه بیشتر وقت نخواهد برد.

خوشبختی و داشتن احساس خوب شادی دیدن همان چیز های ساده ای است که شما براحتی و بی تفاوت از کنارشان می گذرید.

زندگی کوتاه است

زندگی کوتاه است و به شما فرصت این که دوباره بخواهید از تجربه تان برای بهبود زندگی خود استفاده کنید اشتباه کرده اید. حالا به این داستان توجه داشته باشید :

مرد خسیسی بود که مال و اموال بسیاری داشت طوری که تمام اطرافیان این آدم همه حسرت داشتن دارایی های او را می خوردند ، و در دل آرزو می کردند ای کاش آنها هم اندکی در ثروت این مرد سهم و شریک بودند ودر این اوصاف به حال مرد غبطه می خوردند .این مرد هربار پس از تجارت پر سودی که می کرد بخود وعده می داد که اگر به مقدارو اندازه کم دیگر سود کند دیگر کارش را رها خواهد کرد و به زندگی و لذت بردن از  ثروتش کند ، هر بار باز پس از سود وعده فردا و فردای دیگر بخود می داد .

بعد از گذشت سالیان روز اجرایی شدن تصمیم که گرفته بود فرا رسید و مرد کوله بارش را جمع کرد تا به مسافرت و گردشگری برود و نهایت استفاده و لذت را از زندگی و ثروت خود ببرد در این هنگام ناگهان فرشته مرگ ظاهر شد و خطاب به مرد خسیس گفت :دیگر فرصت زندگی ات تمام شد!

آمده ام تا جانت را بگیرم، مرد تمام تلاش خود را بکار گرفت تا فرشته را از گرفتن جانش منصرف کند.اما ملک الموت قانع نشد، مرد خسیس که تمامی درها را بخود بسته دید گفت : ای فرشته تو فقط سه روز به من مهلت و فرصت بده و من در عوض یک سوم از پس انداز و دارایی ام را به تو خواهم بخشید . فرشته مرگ باز هم قانع نشد،

مرد هراسان گفت: پس فقط دو روز به من فرصت بده تا من در روی زمین زندگی کنم ،ومن برای جبران این محبت دو سوم از ثروتم را به تو می بخشم.عزراییل باز قانع نشد،چانه زنی مرد همچنان ادامه داشت ،اما گویا فرشته مرگ کوچکترین توجهی به آن نداشت .مرد خسیس که آخرین نفس هایش را می کشید به ملک الموت گفت: پس اجازه بده چند خطی بنویسم!فرشته قبول کرد و مرد اینگونه نوشت:

ای انسان ! از زندگی خود لذت ببر .من نتوانستم حتی یک ساعت زندگی خود را با تمامی ثروت و دارایی خود بخرم.

 امیدوارم که اکنون قدر هر ثانیه از زنده بودنت را فهمیده باشی ! مرد خسیس این جمله را کامل کرد قلم بر زمیتن گذاشت و آخرین نفس خود را که آخرین سرمایه اش بود را خرج کرد.

نمی دونم چرا بیشتر ما آدمها تا وقتی هستیم و فرصت در دستمان است آنچه باید را انجام نمی دهیم و در خیال خودمون مطمعن هستیم حالا حالاها فرصت هست بعدا انجام می دهیم .

 

 

 

 

 

 

 

 

یکشنبه 20 آذر 1390 - 5:33:09 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم